بیخوابی

ساخت وبلاگ
به نام خدا ساعت 2:21دقیقه بامداد.بدجور بیخواب شدم.نمی دونم از فکروخیاله یا از خواب نیمروزی. شب زهرا بابچه هاش اینجا بودن.چندروز پیش سرکار بودم که ی خانمی اومد ودرمورد خواهرزادم سوال پرسید وگفت که باهاش حرف بزنم ببینم قصد ازدواج داره یا نه منم علارغم میل دامادمون گفتم بذار باهم حرف بزنن.ظاهرا حرف زدن و رضایت داشته اند دو طرف ولی باز هم این داماد کم خرد مخالفت کرد.نمی دونم واقعا چه دلیلی داره.و چرا خانواده ها نمی فهمن که جوانها نیاز به ازدواج دارن و چرا سنگ اندازی میکنن.من باتوجه به تمام تجارب تلخی که خودم دارم و خانوادم را مسبب تمام بدبختیام میدونم بهش گفتم سرخواستت بمون .وشهامت داشته باش چیزی که خودم نداشتم.می دونم زندگی اینا هم مثل زندگی من خراب میشه با این طرز فکر خانواده های بی عقل.دیگه اینکه الان دارم با گوشی مطلب میذارم و یاد روزایی که رفته بودم خوابگاه و هنوز لب تابم را نبرده بودم افتادم که با گوشیم مطلب میذاشتم.دیگه اینکه الان داشتم ی وبلاگی را میخونم و بدجور وسوسه شدم بیام و مطلب بذارم.یکی از خاطرات زندگیش نوشته بود از رسیدن به عشقش و اینکه الان در فکر بچه دار شدن بود.ته دلم واقعا بچه خواستم.چقد خوب می شود منم ازدواج می کردم و بچه دار می شودم یعنی خدایا میشه منم ی روز بچه دار بشم.واییی خدایا مهربان ازت خواهش میکنم خودت کمکم کن تا به آرزوم برسم.دیگه اینکه در نهایت تصمیم گرفتم به مستاجر خونه بابام زنگ بزنم بگم تخلیه کن ب ا اول مهر میخوام مهدم را همون جا بذارم.خیلی تو فکرشم.خدا خودش بهم کمک کنه. دیگه اینکه امروز دوباره خواب کفش دیدم ان شاءالله که تعبیرش خیر باشه و این بار بتونم ازدواج کنم.به امید روزهای خوب و خوش آیندخ روزهای شاد آینده...
ما را در سایت روزهای شاد آینده دنبال می کنید

برچسب : بی خوابی,بی خوابی در شب,بی خوابی شعر,بی خوابی شبانه,بی خوابی نوزاد,بی خوابی به انگلیسی,بی خوابی در سیاتل,بی خوابی نوزاد دو ماهه,بی خوابی نوزادان در شب,بی خوابی های عاشقانه, نویسنده : banooynooro بازدید : 160 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 9:20